شاعر ، ناقد و شعر محلی


 

شاعر ، ناقد و شعر محلی

نگاهی گذرا به چند شعر آذری داود ملک زاده

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

«من دربارۀ هنر عقیدۀ خودم را دارم، آن این است که آنچه را که مردم در عالم هنر خیالبافی می خوانند ولذا فاقد ارزش می دانند ، من همان را ، ژرف ترین بخش از گوهر راستی قلمداد می کنم .مشاهدۀ خشک و بی حاصل رُخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه را من دیرگاهی ست دیگر با واقعه گرایی یکی نمی دانم»

                                                                                                 (تئودور داستایوفسکی)

داوود ملک زاده در شعر امروز ایران نامی آشناست و در هر وادی از کشور قدم بگذاری رد پای این شاعر نازنین و مردم دارِ شمالیِ بندر نشین(آستارا) را می توانیم ببینیم و حضورش را پررنگتر احساسس کنیم . حلقه ی ارتباطی شاعر بسیار وسیع ، قوی و محکم است . شاعری که خوب شعر می گوید و خوب روابط عمومی اش را با رسانه ها جفت و جور می کند.نه دلی را می رنجاند و نه با شعر باج خواهی می کند.تنها مرام و اندیشه ی خود را که همان عشق به ادبیات است تحمیل می کند .کلمات اش برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار است و در طول این سال ها توانسته قالب اش بگیردو همان کلمات را به دست مردم برساند.شعری که انگارچند ساعت قبل در دیالوگ های مردمانش بود تحویل وی داده و این شاعر خوش ذوق مان نیز با زینت بخشیدن به واژه گان تحویل تاریخ می دهد.ابیاتی که بخشی از زندگی وی شده است.

این شاعرآذری زبانِ آستارایی گیلان عزیزمان آثار بی شماری را تاکنون به چاپ رسانده است . مجموعه هایی همچون :

1- شعر جوان آستارا(گزیده ی شعر 21شاعرجوان آستارا».انتشارات فرهنگ ایلیا1384.

2- «تهران برای شعر شدن شهر کوچکی ست»(مجموعه ی شعر نو). انتشارات فرهنگ ایلیا چاپ اول1386 وچاپ دوم 1388 ، چاپ سوم 1391.

3-«دو واو»(مجموعه ی شعر رباعی)، چاپ اول بهار 1389،چاپ دوم زمستان 1389؛ انتشارات فصل پنجم .

4- آستارا؛ تنها بندر بی کشتی(مجموعه ی شعر نو)،چاپ اول، 1392،چاپ دوم 1394 ، انتشارات نگاه.

5- گزنه های گردنه (آنتولوژی ی شعر کلاسیک و نوی امروز آستارا)، چاپ اول 1394. انتشارات فرهنگ ایلیا.

6- این زندگی پیامکی را دریاب(انتشارات آرادمان)،چاپ اول 1394.

ناگفته نماند داوود ملک زاده در کنار شاعری ، رونامه نگار چیره دست عصر حاضر ما نیز هست.حاصل کارنامه ی روزنامه نگاری حرفه ای اش،مجله ی «بلم» را داریم که در سال های دهه 80 انتشارات می یافت و بعدها نشریه پیک آستارا و آستارای فردا را با صاحب امتیازی ، مدیرمسئولی و سردبیری خود وی انتشاریافته است .با همه ی این مشغله ها انتشاراتی «بلم» را نیز پیش روی خود دارد که چندین مجموعه کتاب از بزرگان هنر و ادبیات آن منطقه به چاپ رسانده است .

با توجه به آنچه که آمده است ، از داود ملک زاده نقدها و نوشته های بیشماری نیز در جراید کشور به چاپ رسیده که امید است شاعر آن ها را فصل بندی کرده و به صورت مجموعه هایی به چاپ برساند.تاجایی که با خبریم اکثر بزرگان شعر ، نقدهای بسیاری برای آثار شاعر نوشته اند و اندیشه و مرام و تجربه ی وی را ستوده اند.

اما آنچه که برای نگارنده ی این سطور حایز اهمیت می باشد ، دفتر شعر«این زندگی پیامکی را دریاب» است. که در بخش پایانی آن چند شعر آذری به چاپ رسیده که نظرم را به خود جلب کرده است . این قطعات مرا به یاد دهه ی 70می اندازد که در همان بُرهه مطبوعات کم بود و در خود استان گیلان و شهر رشت دو سه نشریه بیشتر نبود.مثل امروز نبود که در هر شهری از کشور چندین و  چند نشریه منتشر شود.

در خود قزوین از بین چند نشریه منتشر شده ، دو نشریه که مدیران شان آذری زبان بودند و دل بسته  به زبان محلی ـ و در کنار شعر آذری به زبان گیلکی و تالشی هم بهاء می دادند و نزدیک به سیزده سال این رویه ادامه پیدا کرد .تا جایی که یکی از شاعران نامدار گیلکی(نامش محفوظ)در طی نامه ای در همان زمان برایم نوشت که :« شعر گیلکی در خود شهر رشت غریب واقع شده است .شما چگونه هرهفته و مدام در قزوین شعر گیلکی به چاپ می رسانید؟و...» که سندش موجود است .

همان گونه که آمد ، این چند قطعه شعر محلی (آذری) هم در کنار شعرهای فارسی می تواند کارت دعوتی باشد برای ماهایی که در دنیای شعر سیر می کنیم و پند و پیامی که این شاعر آستارایی به ما داده در واقع بشارتی ست که باید به تأمل به آن نگریست.

شعرهایی که نفی وضع موجود در گیلان است و برای درک بهتر نگاهم و شاعران دیگر نباید به نشریات سه دهه ی اخیر خصوصاً آن دسته از جرایدی که با شماره های پی در پی دهه های از عمر خود را سپری کرده و با واژه ی با مسمای «گیلان شناسی» داشته های اقوام را پیش روی مان گذاشته اند ، آیا تا به حال حاضر شده اند یک بیت شعر آذری را در صفحات ادبی خود بگنجانند؟! همان کاری را که آذری زبانان قزوین با زبان گیلکی و تالشی کرده اندوبا حرمت گذاشتن به زبان های محلی این تابوی محدویت گرایی را شکستند.با وجود اینکه در گذشته  در خصوص اتحاد آذری زبانان رشت به زیبایی نیز داد سخن رانده اند.

آن عزیزانی که در این خصوص با من موافق نیستند شاید حق داشته باشند .چرا که وقتی در گیلان آرشیو گُم می شود ؟! و تلاش های گذشته گان یک شبه ناپدید می گردد شعر آذری شاید دغدغه ی ذهنی شان نباشد.که این زبان قدرتمند ی که در همسایگی ماست چه بخواهیم و چه نخواهیم حضور داشته و خواهد داشت و نشریات گیلان مان در صدد کشف میوه ی سیب و انگور در اقصی نقاط گیلان بودند ، بی آنکه  درصدد کشف ادبیات آذری و در پی عسل سبلان اش باشد نظیرهمین شعرهایی که در زیر می آید:

«دئدی لر یارم یارم هامی سی/ وئردی لر آخریندا غم هامی سی/داها بئل باغلامارم هئچ کیمه من/ قُؤآچیلسون بوتون عالم هامی سی»

(همگی ادعای یار و همدمی کردند/آخر سر اما باعث غم شدند/دیگر به هیچ کس دل نمی بندم/ بگذار همه ی دنیا پیِ کارشان بروند.)

شعری که شاعر آن را نه دوبیتی می پندارد و نه رباعی «اما در دوبیت سروده شده جزو کارهای تُرکی است که خیلی دوست اش[دارد]و مصرع چهارم اش تأثیرو ضربه ی رباعی را داردو برای مخاطبان تُرک زبان ملموس و جالب است و حتا می تواند حکم ضرب المثل پیدا کند.»

«بیرگؤن ائشیدرسَن کی گئدیب شب پره لر/ بیرگؤن گؤره جَک سن آچیلیب پنجره لر/ بیرگؤن داغیلار کهنه باشین، کهنه سؤزی/ صوبح اولسا داهی محو اولاجاک بوقره لر»

( یک روز می شنوی که شب پره ها رفته اند/ یک روز می بینی که پنجره ها باز شده اند/یک روز حرف های کهنه  ی کهنه سرها نابود می شود/ اگر صبح بیاید هرچه سیاهی ، محو می شود.)

اکثر شعرها فضای درونی دارند (موتیف یا درون مایه)همان کاری را که شاعر با شعر فارسی می کند به واژگان محلی نیز وفادار مانده ست .عاطفه ، خیال و نگرش وسیع شاعر به پیرامون خود، خصوصاً اقتدار ، در قلمرو آگاهی لذت خاص خودش را دارد.

«ئوندا کی گره ک ئوله م ، منیم یوخ اجلیم / پس هارا دا ئولوب سن ؟ پیچاقی سوخ اجلیم!/ توی دا آغلیَر ، تشت قاباغیندا گولر/ ئوپُخ اجلیم ، پخ اجلیم ، پخ اجلیم!»

(آن زمان که وقت مردن ام است ، اجلی در کار نیست/ پس کجا مردی اجل من ؟بیا با چاقو مرا بزن!/ مثل کسی که در عروسی بگرید و در عزا بخندند/ این اجل بدشانس من ، اجل بدشانس من، اجل بدشانس من!)

داوود ملک زاده شعر را خوب می شناسد و می فهمد که برای  فرهنگ تصویری  ، فاصله گرفتن کلام و کلمه باید به دیوار اشیاء پناه بُرد و تکیه شان داد.

«عیسا دا گَلَه شَب پَره لَر گؤن گؤرمَز/ شیطان لار آچان دریچه لر ئور تولمَز/دیدیم کی بَکَه سَن گَلَسَن ایش دؤزَه له/دؤنیا هامی سی گلسه ده دای کار وِئرمز»

(حتا حضرت عیسا هم بیاید این خفاش ها بینا نمی شوند/ دریچه هایی که شیطان باز می کند ، بسته نمی شوند/ گفتم شاید تو بیایی و اوضاع رو به راه شود /اما حتا کل دنیا هم بیاید فایده ای ندارد.)

از فرم شعرها پیداست که شعر برای شاعر یک سلوک شخصی ست و اصلاًدر پی اثبات کردن چیزی و یا کسی نیست. نه می خواهد آنارشیست ادبی را ترویج کند و نه در پی تجویز داروی بدعت برای دیگران است و نه با آموزه های اخلاقی ، می خواهد خلوت و آرامش عده ای را برهم زند.شاعر دغدغه ی دل خود را دارد.همان دغدغه ای که مردم دارند.

«ئوسَئر کی خدواند بیلَر من یازارام/ تاریخده بازار یازیچیلر من بازارام/ دیدؤن کی روباعی شعرینین یوخدی دادی؟/گَل گؤر کی نئجه روباعی لر من یازارام.»

(سَرِ خداوندی را می دانم / از حرف هایی که تاریخ نویسان می زنند ، می زنم / می گفتی که رباعی ، طعم خوبی ندراد/بیا ببین که چه رباعی نابی می نویسم.)

صبرو شکیبایی این شاعر آستارایی را باید ستودوبه صمیمیّت و گرمی اش را که ریشه در شعر دارد احترام گذاشت وبیشتر باید در انتظار شعرهای آذری به لهجه غرب گیلانی اش نشست.ایدون باد.


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: